محل تبلیغات شما

امروز روز خیلی خوبی بود. برخلاف اولش که بد شروع شد. شال ضخیم سر نکرده بودم و پالتومم اونی نبود که به این شرایط (سرماخوردگی) بخوره. رسیدم پاویونم سرد بود. کل بیمارستانم سرد بود. همه پنجره هام باز بودن. در کل عذابی الیم. تو بی آر تی هم یه دختر با موهای ابریشمی و چشمای سبز، تیک داشت و هی سر و گردن و گاه کل بدنش یه حرکت تکراری رو تکرار میکرد. آه خدای من.
از یه طرفم پولو، بابا با غر مجبور شد بریزه، عکسشم نمیتونست بفرسته. آمادگی دفاع رو هنوز رییس دانشکده امضا نکرده بود. حالم بدترم شده بود.
مثل این جوجه کوچولوها فقط زورم به این رسید که پهن شم جلوی آفتاب و چشامو ببندم. بعد دیدم رادیاتورم میتونم روشن کنم!
+ تو کل این پست میتونین "پرش افکار" رو ببینین. "پراکندگی" موج میزنه چون خسته م :) پس خواستین بخونین.

نوت 155 / 7سال گذشت ویدا.7سال.مونده 19روز بیمارستان/3کشیک/دفاع/صلاحیت.

نوت 153 / سیمپتوم های رو به زوال

نوت 152 / هر آنگه که خشم آورد بخت شوم،شود سنگ خارا بکردار موم.

کل ,یه ,رو ,نکرده ,دفاع ,7سال ,به این ,سرد بود ,این جوجه ,جوجه کوچولوها ,مثل این

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مسابقه فرهنگی هنری دلتنگی شادینه